طبیعت ایران

قلات

شیراز

قلات روستای بسیار زیبایی است که در 36 کیلومتری شمال غرب شیراز در منطقه کوهپایه‌ای در کنار چشمه‌ای زیبا و در انبوهی از درختان و باغ هایی سرسبز قرار دارد و مردم این روستا با زندگی نیمه سنتی به کشاورزی و دامداری و باغداری می‌پردازند و بعضی نیز به حرفه گلیم‌بافی مشغول هستند. این روستا حداقل دارای 4 آبشار است. بزرگترین این آبشارها به طول حدود ده متر و به پهنای 1/5متر است و آبی بسیار خنک و گوارا دارد.

 

 

از آنجا که معتقدم تنها آدمی که وظیفه دارید و احتمالا بتوانید نجات دهید، خودتان هستید، شاید آدم‌های دیگری با مشاهده نجات شما و شنیدن قصه‌هایتان به فکر نجات خودشان بیفتند، به همین علت تصمیم گرفتم سفرهای دوچرخه‌سواری خود را به رشته تحریر درآورم. ما تعدادی خانم و آقای دوچرخه‌سوار پرانرژی و شاد هستیم که به جهت سازگاری و حل بهتر مشکلات زندگی و رهایی از روزمرگی، تصمیم گرفتیم دو روز در هفته را جهت ریکاوری و جلا دادن روح و سلامتی جسم خود به دوچرخه‌سواری بپردازیم بر این اساس، سه شنبه ها با دوچرخه به مکان‌های تاریخی، پارک‌ها و اماکن زیارتی، کوچه‌باغ‌ها و ... سفر می‌کنیم و سه‌شنبه ها را به عنوان سه‌شنبه‌های بدون خودرو نامگذاری کردیم. همچنین جمعه ها، هر هفته با دوچرخه به طبیعت اطراف شهرمان سفر کرده و از دود و دم شهر و زندگی ماشینی فاصله می‌گیریم.

 

در تاریخ 23/3/99 سفر به قلات توسط لیدر های مجرب به اعضای تیم اطلاع رسانی گردید. محل قرار ما باغ عفیف‌آباد شیراز ساعت 6 صبح بود و از آنجایی که من مادر دو پسر بچه کوچک هستم و این سفر تا ساعت ده شب طول می‌کشید، اول از هر چیز باید به دنبال یک مراقب خوب برای نگهداری از این دو باشم تا بتوانم با خیال راحت از سفرم لذت ببرم از این رو به همکاری همسرم نیاز دارم که به برکت وجود صله رحم و بزرگترین فریضه دینی که همان نیکی به پدر و مادر است،  همسرم تعطیلات آخرهفته بچه ها را به دیدن پدر بزرگ و مادر بزرگ برد. من با خیال راحت به مهیا کردن بخشی از بهترین لذت زندگی که همان تدارک خوردنی‌های سفر است، پرداختم دو عدد ساندویچ مرغ مقداری نوشیدنی را آماده کرده و درون کیف کولی گذاشتم ساعت را روی 4 صبح کوک کردم و به شوق سفر لذت‌بخش فردا به خواب رفتم. فردا صبح ساعت 5/45 دقیقه رسیدم به محل قرار، تعدادی از دوستان پیش از من به آنجا رسیده‌بودند و بقیه دوستان کم‌کم آمدند. بعد از آمدن لیدرهای محترم به نرمش و گرم کردن بدن پرداختیم یک نرمش حسابی، چرت بچه ها را پاره کرد و یک روز با نشاط شروع شد. به سمت چهار‌راه زرگری به راه افتادیم، عبور از خیابان خوش آب و هوا و سرسبز چمران صبح ما را زیباتر می‌‌کرد. سر خیابان نیایش چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند و به سمت پل معالی‌آباد رفتیم. در بلوار صنایع، برای استراحتی کوتاه توقف کردیم و بعد از آن از روستای دوکوهک و گویم گذشتیم. منطقه گویم با چشمه بی‌نظیرش خود یکی از تفرجگاه‌های خوب اطراف شیراز محسوب می‌شود اما قلات با بافت روستایی بکرش و آبشارهای زیبایش لطف دیگری دارد

 

برای رسیدن به منطقه تفریحی قلات باید چند کیلومتری سربالایی را طی می‌کردیم. سختی سفر قلات برای دوچرخه‌سواران 8 از 10 می‌باشد. اواخر سربالایی‌ها بودیم که مریم، یکی از بهترین خانم‌های رکابزن گروه، افراد پشت‌سر خود را صدا زد و تقاضای کمک کرد. خودش هم دوچرخه‌اش را نگه داشت.  آقای سجادیان و آقای فرخی که تقریبا قدیمی‌ترین اعضا هستند، خیلی سریع خودشان را برای کمک به او رساندند. مریم که فشارش افتاده بود، در آستانه بیهوشی قرار داشت آنها کمک کردند که مریم به زمین نیفتد. مریم بیهوش شده بود و مدتی زمان برد تا به هوش آمد. چند تا از زنان آن منطقه شاهد این صحنه بودند یکی از آنها مریم را به خانه خویش برد تا بتواند استراحت کند و قوای خویش را بازیابد. گروه به سمت قلات راه افتاد و لیدر ته‌خط، مسئولیت مراقبت از مریم را به عهده گرفت. حدود بیست دقیقه‌ای طول کشید تا مریم توانست سرپا شده و به گروه ملحق بشود و البته گروه هم وظیفه خود می‌دانست تا نهایت همکاری را برای یاری به همرکاب خود انجام دهد. نزدیک مقصد چند دوچرخه‌سوار را دیدیم که از ما خواستند از رفتن به سمت آبشار خود‌داری کنیم و گفتند، موتورسوارانی آنجا هستند که شما را راحت نخواهند‌گذاشت. بنابراین تصمیم گرفتیم همان جا، کنار باغ رستوران ستاره شب و در کنار رودخانه زیر درختان سرسبز چنار اتراق کنیم. بوی کباب فضای آنجا را پر کرده بود و هر‌ ازگاهی یکی از بچه ها اعلام می‌کرد که چقدر دلش کباب می‌خواهد. هوا گرم شده بود و هندوانه‌ها بود که توسط افراد اطرافمان از آب در‌ آورده می‌شد و خورده می‌شد.  بچه های گروه هوس هندوانه کرده بودند و از آنجایی که آن اطراف هندوانه فروشی نبود بچه ها شروع کردند به شیطنت کردن و با صدای بلند اظهار می‌کردند که چقدر هوس هندوانه کرده اند و چقدر ناراحتند که در این اطراف هندوانه فروشی نیست اما اطرافیان بی‌توجه به اینگونه سخنان همچنان به خوردن هندوانه ‌های شیرین و سرخ و آبدار و خنک خویش مشغول بودند.  یکی از بچه ها با صدای بلند گفت: عجب رنگی دارد آیا به نظر شما رنگ این هندوانه‌ها فتوشاپ نیست؟ دیگری گفت: بروید و بگویید ما اینجا زن باردار داریم که هوس هندوانه کرده‌است، شاید کسی دلش به رحم آید و از هندوانه‌اش برشی نصیب ما سازد. محمد کوچکترین عضو گروه که 13 سال دارد گفت:مرا قنداق کنید و بگویید بچه‌امان گریه می‌کند و بهانه هندوانه می‌گیرد‌‌‌، لطفا کمی به او هندوانه بدهید! یکی از بچه ها با صدای بلند پرسید بچه ها هیچ کس به ما هندوانه نداد؟.....خانم جوانمردی لیدر محترم بالاخره کمر همت بست و به سمت خانواده ای رفت که نصف هندوانه خود را خورده بودند و برای رفتن آماده می‌شدند و درخواست کرد که نصف هندوانه‌اشان را به بچه های تیم هدیه بدهند آنها با کمال میل تقدیم کردند و بدین وسیله تیم ما را به مراد دل خویش رساندند. یکی از بچه ها با مهارت و دقت زیاد به شیوه دستگاه کالباس‌بری موفق شد با نصف هندوانه همه بچه ها را از خوردن آن بهره‌مند بسازد. هر چند که به هر شخص به اندازه یک کالباس هندوانه رسید اما بهرحال این نوع هندوانه خوری هم لطف خودش را داشت.

 

 

در همین حین آقای دکتر با شفاعت (موسس تیم) با دوچرخه کورسی خود به ما ملحق شدند همه به احترام ایشان ایستادند و عرض سلام و ادب کردند و بعد ایشان پیشنهاد دادند که پیاده به سمت آبشار برویم، در حالی که تصمیم گرفتند با دوچرخه خود بیایند. از آنجایی که دوچرخه ایشان کورسی بود و نه کوهستانی، با نوع حرکت و سختی سنگلاخ‌ها اسباب خنده را برای بچه‌ها فراهم آوردند. بچه‌ها با دوچرخه آقای با شفاعت به زیر آبشار می‌رفتند و عکس می‌گرفتند. آب گوارا و خنک آبشارهای قلات لذت سفر را دوچندان می‌کرد. بالاخره وقت بازگشت فرارسید و خوبی آن این بود که چندکیلومتر سربالایی سختی را که برای رفتن طی کرده بودیم، حالا تبدیل به سرازیری می‌شد و این همزمان می‌گردید با ترشح آدرنالین که بعد از یک رکابزنی طولانی در مغز دوچرخه‌سواران به وجود می‌آمد و من اسم این لذت آدرنالین همراه با رکابزنی با سرعت در سرازیری را می‌گذارم لذت پرواز بر روی دوچرخه، البته در چنین مسیرهایی احتیاط، شرط است و زدن نیش ترمزهای گاه‌ به گاهی(همزمان هردو ترمز) لازم می‌باشد. کل مسیر قلات به سمت شیراز هم سرازیری‌ها ملایم بود و در مسیر بازگشت برای خرید آب خنک و پر کردن قمقمه‌ها یک بار، توقف کردیم بدین وسیله سفر خوب ما به روستای سرسبز و با نشاط قلات به پایان رسید و بعد از طی کردن یک روز شاد و پر انرژی در کنار دوستان خوب شهر راز، به شیراز بازگشتیم.

Show More

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

Back to top button
Close